۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

در حسادت

دارم سعی می‌کنم یک سری چیز‌ها را بشکافم و زخمشان را بچلانم تا آن نیشی که درونشان گیر کرده بیرون بیاید و انقدر ورمش جایم را تنگ نکند (عجب تشبیهِ کلیشه‌ای تخمی‌ای).
...
راهنمایی بودیم، من موجودِ زشت و غیرِ قابل تحملِ بداخلاقی بودم که همه رُ عاصی کرده بودم، تنها دلخوشیِ اون چندسالِ سیاه یک ساعت و نیمِ زنگِ انشاء بود که معلمِ دانش‌آموز‌پسندی داشت، سرکلاس موضوعاتِ تازه‌ی نوجوانانه/بحرانِ هویت‌دار می‌داد و ما انشاء می‌نوشتیم، من از ۷ ۸ سالگی باور کرده بودم که تقدیرم نویسنده شدنه و این تنهای چیزیه که می‌تونم تکیه کنم بهش (مثل لیلی توی بادبادک‌های رومن گاری، که می‌خواست جنگ و صلحِ زنانه بنویسه) این زنگِ انشاء خیلی مساله بزرگی بود برای من، کلِ هفته برای اون زنگِ لعنتی تمرین می‌کردم، برگه‌رو پر می‌کردم از استعاره‌ها و تشبیه‌های زورکیِ مسخره (مثلِ همین بالایی) ، آخرسرم یه ساعت می‌نشستم و در عینِ حال که سعی می‌کردم کمتر کریه و نفرت‌انگیز باشم با چشمای معصومِ پلک‌زنان به معلمِ مذکور خیره می‌شدم که اسم منو صدا بزنه، که معمولا وقتی انشام تخمی‌تر بود صدام می‌زد، می‌رفتم جلوی تخته می‌ایستادم، در حالی که قلبم داشت بیرون می‌جهید، با صدای لرزانِ در آستانه‌ی گریه می‌خوندمش، آخر سرم معلم به زور لبخند می‌زد و یه ۱۸ یا ۱۹هی به زور بهم می‌داد. (امسال دو تا کنفرانس دادم توی دانشگاه، دقیقا همین حسو داشتم، با این تفاوت که یه عده دانشجویِ خوابالویی که کنفرانس تخمشونم نبود جلوم بودن و از مقدارِ کریه‌المنظریم، بسیار کاسته شده بود.) 
همون سال‌ها، یه دختری بود به نام م.م. که تقریبا الگو و الهه‌ی کلاس بود، برخلاف دورانِ دبستان، که هرچه درسخون‌تر باشی محبوب‌تری، توی دورانِ راهنمایی ملاکِ محبوبیت "خاص" بودن بود.(۱) و این خواهرمون تا دلتون بخواد خاص بود، موهای مشکیِ پرکلاغیِ کوتاه داشت و ادای "کامران و هومن‌دوستی" همراه با ادای همجنس‌گرایی، همه‌ی بچه‌های کلاس حتی اگه نشونم نمی‌دادن دلشون می‌خواست یه جوری به این دختر وصل باشن. شما حساب کنید که من (که در بهترین حالت بچه‌ها ازم خوششون نمی‌اومد و در حالتِ معمول، تخمِ هیچکسم نبودم) یه رقابتِ مسخره‌ای با این داشتم، سر همین زنگِ انشاء. خوب می‌نوشت، جوری که من حتی الانم نمی‌تونم بنویسم. و با اعتماد بنفس و خوب می‌خوند، یه حسِ بدی هست که در عینِ حال که دلت می‌خواد شبیهِ کسی باشی، می‌خوای ازش بهتری باشی؟ و تصور می‌کنی که اگه خیلی خودتو جر بدی، اگه همه کاراشو با دقت دنبال کنی (حتی اگه با تیغ دستشو خط خطی کرد) می‌تونی ازش بهتر باشی؟ چون به هرحال تو تلاش کردی و اون مادرزادی "خاص" به دنیا اومده و چیزای اکتسابین که ارزش محسوب می‌شن و چیزای انتسابی که زحمتی کشیده نشده براشون.
من هیچوقت به چشمِ اون معلم نیومدم، به چشمِ بچه‌هام نیومدم. شاید یکی دوباری تشویق شدم از سرِ خودجردادن، ولی برای من کافی نبود، متوجهین چی می‌گم؟
یه روز معلم کذا برای م.م. یه هدیه‌ای خریده بود، م.م. درحالی که بچه‌ها تشویقش می‌کردن هدیه‌رو که بنظرِ من ارزشمندترین چیزِ دنیا بود رو گرفت و خوشحالم نشد، اونجا بود که با درد و خونریزیِ بسیار شکست رو پذیرفتم.
این م.م. اینا یه اکیپ ۷ ۸ نفره‌ای داشتند، خفن‌های مدرسه، تمام بچه‌ها آرزو داشتن که عضو اون می‌بودن، طبعا یه عده خایه‌مالی می‌کردن و عضوش می‌شدن، یه عده‌م چپِ ماجرا بودن، علیه‌شون غیبت می‌کردن و معتقد بودن اکیپ کذا عن است و حقِ انتخاب و آزادی و آسایشِ دیگر اعضای کلاسُ ازشون می‌گیرن.
من یه جورِ مخفی‌ای بین سه گروه در جریان بودم، حمایتی نمی‌کردم از کسِ خاصی، تقریبا با همه دوست بودم و سعی می‌کردم با محبتِ بیش‌از‌حد (ادای مهربونی درآوردن) محبوبِ دل‌ها باشم، جوری که همه منو بازی‌م بدن، در عینِ حالی که کسی تنبیه‌م نمی‌کرد. رفتارِ تیپیکالِ یک ترسو.
این زندگیِ ترسو و بازنده، تا همین الان دنبالم اومده، یه مدت تو دوم دبیرستان، با ب. ضدِ اکیپِ خفنای کلاس گروه تشکیل دادیم و تا پای گریه و اشک و افسردگی سخت گرفتیم و اذیت کردیم همو، بعدتر، سوم دبیرستان، یاد گرفتیم که شل کنیم، که تندرو بودن سلامتی و آرامشمون رو از بین می‌بره و بهتره عوضِ   اون تیکه‌ی عصیان‌گرمون، این تیکه ترسو محافظه‌کارمونو پر و بال بدیم.
از بحثِ اصلی دور شدم، ولی مهم نیست. کی حوصله داره این همه خط شر و ور بخونه؟ (اتنش‌سیکر)

۱. You're so fuckin' special, I wish I was special- Radiohead
۲.خوشبختانه یا بدبختانه، عکسی از دوران راهنمایی ندارم، این واسه اول دبیرستانه.
۳.خواهرِ نوستالژیُ بوسیدم با این پست.

۳ نظر:

صحرا گفت...

منو یاد یه انشایی انداختی. راهنمایی بودیم نشستم چهار صفحه یه انشا نوشتم. معلّم لعنتی صدام نکرد که بخونمش. عقده‌ش مونده رو دلم هنوز!

ناشناس گفت...

شمادر مورد زشت بودنتون تو راهنمایی گفتید ولی واقعا اون زمان زشت بودید؟

این عکسی هم که گذاشتید مال اول دبیرستانه و فاصله زیادی با اون دوره نداره، یعنی قیافتون تو این عکس با دوران راهنمایی نباید تفاوت خاصی داشته باشه
ولی وقتی من این عکس 8 9 سال پیشتون رو با عکس جدیدتون مقایسه می کنم بنظرم قیافتون تغییر زیادی نداشته
حتی فکر کنم اگه عکس چهارم پنجم دبستان رو هم بذارید، با اینکه مربوط به 12 13 سال پیشه، فکر نکنم قیافتون نسبت به اون زمان خیلی تغییر کرده باشه!
برادر که قطعا ندارید، و همینطور خواهر کوچکتر از خودتون. فقط ممکنه خواهر بزرگتر داشته باشید
با توجه به این تا بحال کسی به خوتون یا خواهر(ها)تون چیزی با این مضمون نگفته که از یه سنی (مثلا 10 11 سالگی) قیافتون تغییری نکرده و فقط ابعادتون بزرگتر شده؟

ناشناس گفت...

کجای این نوشته نشونه کسخلی من هست؟
اگه موضوع رو نگرفتید بهتره سوال کنید که معنی این چیه
به قول خودتون:
نگارنده هیچ ادعایی مبتنی بر جفنگ‌ نبودن نوشته‌هایش ندارد، اما معتقد است افراد باید داری حدِ نازلی از فهم و شعور باشند تا هر آنچه را که نمی‌فهمند، جفنگ نخوانند.

پ.ن.: منظور این بود که با توجه به عکساتون قیافه شما نسبت به اون زمان تغییر خاصی نکرده. این زشت بودن تو فکر شماست نه تو قیافه شما