میگویم که نیازی به یادآوری ندارم که بدانم که چه گهی هستم، و چه زندگی مزخرف تکراریای زندگی میکنم و چقدر میتوانم نسبت به تو، یا کسانی که دوستم دارند/ضعیفتر از من هستند گرگ باشم.
این یادآوریها آدمُ به خونریزی میاندازن، حتی دردناکتر از مرورِ شخصیشان با خودت، این است که شخصی خارج از تو بهت یادآوری میکند که شیرین یادت هست فلان موقع، فلان گند را زدی؟
شیرین نسبت به آن چالهی درونت آگاهی داری؟ که خالیت می کند از همهچیز و همهی توجه و محبت خارجی را در خود خفه میکند؟
شیرین درک میکنی که باید قدردانی کنی؟ اینکه همهی خوب و بدت را بخشیدهم و برویت نمیآورم؟ میتوانی مثلِ من خوب باشی؟ نه؟ پس چرا از عذاب وجدان نمردهای تا بحال؟
من دوستت میدارم، هر طور که باشی.
و تو حتی جرات نداری به دنبالِ کسانی بروی که دوستشان داری، بیهیچ دلیلی، فقط دوستشان داری.
۲ نظر:
وحشتناک ، اما راست ! یک چیز توام با صداقت
from souvenirs to souvenirs این رو که خوندم این آهنگ افتادم. فک کنم خواننده اش دمیس بود. گوش کن
ارسال یک نظر