۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

در خواصی جسمی II

متوجه شد که از تمام منافذ تنش عرق میریزه بیرون
موهای فرق وسطی اش -چسبیده به پیشانی- و بلوز زرد گشاد چسبیده به بدن 
با این وجود،گرمش نبود،انگار که وسط یک کویر، در گرم ترین نقطه ی زمین رو به انجماد باشی 
شروع شده از شکم، معده
فکر میکرد که اگر، اژدهایی، پروانه ای، شعری خالکوبی داشت
با موهای شماره ی ۳ آبی/سبز رنگ 
در حال دود کردن سیگار 
اوضاع بهتری میتوانست داشته باشد 
انگار که تمام این سالها بچه مثبت بودن تا سر حد مرگ پر عفونت کرده باشدش
انگار که در تمام این مدت- در انتظار لبخند و تاییدی از سوی تماشاگرانی باشد
و سردرگمی بسیار بسیار زیاد
وقتی که کسی دور و ورش نیست

پ.ن. شاید که درد های جسمی بی دلیل، پیامی دارن واسه آدم. شاید که کارما یی وجود دارد
پ.ن. ۲ رضایت شدید

۱۳۹۱ آذر ۹, پنجشنبه

-بد فازی-...گرگ درون صحبت میکند

کاش یه آدم رک و صریح من راشناسی وجود داشت
که از قیافه من خوشش نمیومد ،بدشم نمیومد
از خودمم خوشش نمیومد،بدشم نمیومد
ناراحتی منم به تخمشم نبود
بعد
یه سری سوال دارم ازش راجع به خودم
یا مثلا با یه عده آدم معاشرت کنم با قیافه ی کس دیگه
آیا شیرین خارج از ظاهرش پخ خاصی است؟

پ.ن. ادعای خاصی هم ندارد راجع به ظاهرش بدبخت
پ.ن.۲. یک ورِِ یک مکالمه
-من کلا یه جوریم
پُرِ مشکل
پُرِ گِره
پُرِ خالی
پُرِ گُه.
:|

۱۳۹۱ آذر ۲, پنجشنبه

برش هایی از حقیقت

کلا من ازین فاز زن مدرنام
که یه زن سنتی مزخرف توم داره کهنه میشوره

مکالمه ی واقعی
همین چن دیقه پیش

۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

در خواصی جسمی

گاهی وقتام فکر می‌کرد که الانه که پوستشو بکنه با ناخوناش
پوست صورت با دستایی توام با توهم کثیف بودن ،با ناخن های شکسته تیز
با لاک مشکی لب پر شده که رد قرمز و سفید به گونه ای توامان برجا می‌ذارن پس از خاروندن
و موهای تمیز دارای الکتریسیته 
تنها وسواسش دستاش بودن 
از دستای کثیف،گوش های داغ و لب های سوزان متنفر بود
یه کیفیتای فیزیولوژیکی مسخره ی بد طوری
.
سرما
نوعی سرمای درونی 
راست شدن موهای بدن
نوعی سرما که با شخص خورشید نمی‌توان گرمش کرد
نوعی سرمای بد لرزه آور 
...
و سرمای
سرمای بیرونی در مقابل درونی گرم
پاییز ۹۱
جمعه
پارک ملت
چمن پارک ملت
پوشیده شده با برگ‌های زرد پاییز
درخت‌های نامرتب کاشته شده 
حس جنگل
گرما
گرمای دو نفره
.
 
پ.ن .هیچ معنای خاصی هم لزوم ندارد که وجود داشته باشد.

۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

در خوشی ها II

یه وقتاییم هست که زندگی نمیتونه بهتر باشه
که بایس بپایی،یه وخت کسی دور و برت ناراحت نباشه
یه یه وخت چیزای بد نیان تو فکرت و تردید بکارن توت
که به قول اون حرف لوسه صدای خنده هات آزار نده کسی رو
که قدر جوونیو و سلامتتو بدونی
که خوب بمونه حالت
حال دیگرانو خوب کنه شاید حتی
...
که ثبت کنی این خوب بودنو
حتی اگه بترسی پس فردا پدرتو دربیاره

۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

در خوشی ها

بدترین خصوصیت دوره های خوش زندگی
جز اینکه زود ته میکشند
اینست که هیچ اثری باقی نمیذارند
آدم وقت ندارد-یا- به فکرش نمیرسد که 
ثبتش کند- خودشان هم به ذهن نمیان
اینست که بعد اتمامشان
انگشت به دهان میمانی که :چه شد آن یک هفته ی طلایی زندگانیمان؟
چه خبری بود که خوش گذشت؟
 میماند یه لبخند گذرا بر لب و یک نگاه دور
هنگام یاد آوری آن روزها یا شنیدن اهنگها و بوها و باقی ...


پ.ن. نویسنده روز های خوش پاییزی ای را دارد میگذراند
پ.ن. ۲ این پاییز لامصب 
پ.ن.۳ با تشکر از تمام مسئولین  

۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

در باب ابراز علاقه

ابراز علاقه های غیر مستقیم خیلی بهترن
یعنی خلاقیت میخوان
از ته دل میان 
و نمیشه جعلشون کرد 
بر خلاف مستقیما
با خودشون مسئولیت ندارن  
نمیخواد جوابشون بدی
و برای تاکید
نمیشه جعلشون کرد

به ابراز علاقه های غیر مستقیم بپردازید و از مستقیم های لعنتیِ دروغین دوری کنید.


۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه

شــــــب

هر چه میخواهد بشود بشود
اما شنیدن اذان صبح در یک صبح پاییزی  از پنجره ی نیمه باز اتاق
آن هم در شبی که بیخوابی کشیده ای و تا صبح در آغوش بیجان بالش از تنهایی و درد و درد تنهایی  اشک ریخته ای 
کیفیتی شگفت آور است
و درخشان 
شب ها 
اکثرشان اگر با خواب بجنگی جادویی دارند 
و ماه جاری و لبریز از نقره و در دسترس تر از همیشه 
و طلوع خورشید 
طلوع خورشید سرخ و طلایی و سرد و رویایی است
دنیای بهتری است دنیای شب

پ.ن. ۴:۴۶ قبل از ظهر - جمعه ۷ مهر


 

۱۳۹۱ مهر ۲, یکشنبه

در چیزهای موجود

بعضی چیزها
هستند که یادآور باشند که چیز های بد قدیمی هنوز بیخ گوش ما نفس میکشند
مثل زن ها ی ظلم پذیر ناآگاه  
مرد ها ی ظالم نفهم
پدر مادر هایی که لایق نامشان نیستند 
که بیسوادی و ناآگاهی همچنان بیداد میکند
که هنوز پیش نرفته ایم

بعضی چیزها
هستند که یاد آور باشند که
 بعضی چیزهاهرکاری کنی درست نمیشوند
که بعضی چیز هارا باید همانطور که هست رها کرد
و هیچ افسوس نخورد

بعضی چیز ها 
هستند که یادآوری باشند 
که کجا ایستاده ایم
و چه راه طولانی ای در پیش داریم

بعضی چیزها با خود غم حمل میکندو گرد نا امیدی میپاشند روی دیدگاه آدم
:|
پ.ن این را گوش کنید.

۱۳۹۱ شهریور ۳۰, پنجشنبه

شرم ٬احساس گناه٬روزهای بد

تا وقتی که خاطره های گند و شرم آور روزهای قدیم
میتونن حالتو بگیرن
که مثلا یه چیز اتفاقی ازشون میبینی و کل روز دلت میخواد اون تیکه لعنتی مغزت که مربوط به اون خاطره س و بسوزونی 
یعنی مشکل لعنتی
جایی در عمق وجودت 
هنوز نفس میکشه
صبر میکنه 
تا برگردی بهش 
که احمق روزهای گذشته بشی
.
.
این جور خاطرات با نادیده گرفتن حل نمیشن
خودتونو گول نزنین
پ.ن. کاش میشد که عذاب وجدان نداشت
یاد آورهای همیشگی کارهای بد همیشه جلو چشم نبودن 
یه صبح دل انگیز بهاری- یا یه نامرد بی قلب میشدی یا یه بچه ی پاک :|
پ.ن.۲ من کسی و نکشتم- فکر بد نکنید 
  

۱۳۹۱ شهریور ۲۸, سه‌شنبه

همای اوج عادت


 
حباب وار براندازم از نشاط کلاه/ اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد


همای اوج سعادت 
بر سر ما رید 
:| 


پ.ن. نوشته هیچ ربطی به شانس و این قبیل شراور ندارد
پ.ن. ۲ عادت موجود در تیتر یک اشتباه نیست
پ.ن.۳ خودم میدونم که تازگیها بی معنی  مینویسم

۱۳۹۱ شهریور ۲۵, شنبه

خود را کُشیدن

دیشب خودم را کشتم
با بی رحمی 
از داخل- از تو ی تو -بخاطر خودم
    


و برای خودم دل سوزاندم کلی

گاهی باید کسی فدا شود برای مصلحت عده ای

پ.ن. زندگی بو میدهد

۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

The Answer

من فکر میکنم که دم خوش باشی ٬ زندگی در لحظه جواب است
همچنین بلند پروازی برای به حقیقت رساندن رویاها
ولــــــــــــــــــــــی
انتخاب
انتخاب همیشه هست

---
ما انتخاب میکنیم که یک آدم عادی نباشیم و نویسنده یا موزیسین یا نقاش و هنرمند باشیم.
که کارمند بانک٬حسابدار ٬لوله پاک کن٬برقکار باشیم. یا معتادِ به دنبال مواد آزاردهنده ی خانواده هامون
---
بدبختانه انتخاب شامل رویا ها هم میشود




پ.ن. من هیچ ایده ای ندارم که  در کل جبر حاکم است یا نه- از فلسفه هم خیلی خوشم نمیاد 
پ.ن. ۲  این درباره ی طبقات اجتماعی و ... هم حاکم است 
من اعتراف میکنم که هیچ نمیدانم و یه احمقم- پس هیـــــــــــــچ اعتراضی وارد نیست

۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

در رویا ها و مرگ اسرار آمیزشان

مشکل معاشرت با و خواندن کتاب های آدم های بزرگتر این است که بیشتر آنها راه تو را قبلا رفته اند
خوب میدانند که با گذشت زمان چه بلایی سر رویاها و آرزوهای آدم می آید
آرزوهای قشنگ و رویاهای بلند پروازانه
زندگی در جنگل٬سفر های طولانی و بی مقصد٬عاشق شدن
روزها میگذرند و ما هیچکاری نمیکنیم و ده سال بعد«چی فکر میکردیم چی شد»کلیشه ی کاملا تجربه شده ی ماست
میفهمیم که سی چهل ساله ایم
دیگر زیبا و خوش هیکل نیستیم
تنهای تنهاییم
دیگر آرزویی نداریم
برای ذره ذره آرامش میجنگیم 
و دیگر کسی به فکر «در لحظه زندگی کنیم نیست» ـ
living is easy with eyes closed

۱۳۹۱ مرداد ۱۴, شنبه

تــــنهایی

اگر بخواهییم در باب تنهایی حرف بزنیم باید به عصر جمعه اشاره کنیم
عصر جمعه زمانی است ...
که ....خب
آدم فیسبوک را ریفرش میکند همش حدود از صبح تا شب
دو سیزن «چگونه مادرتان را ملاقات کردم »میبیند
نا امید میشود ...
...
نا امید میشود
.
.
.
نا امیدِ نا امید ِ نا    امیـ د

۱۳۹۱ مرداد ۱۲, پنجشنبه

همه چیز ا ی جدی و شوخی آدم بعد از مدت کوتاهی انقدر کلیشه ای میشه که آدم حالش از همه چی بهم میخوره
اینجوری که آدم میمیره برای اینکه یه تئاتر خوب٬ یه کتاب واقععا خوب مثل «منِ او » یا يه آهنگ خیلی خوب مثل«کاش اینجا بودی» پینک فلوید
و اینجوریه که آدم کلمات کتابها رو حفظ میشه و هنوز میخونه و ثانیه به ثانیه آهنگارو میشنوه وبازم گوش میده
و اینجوریه که چیزای خوبی که آدم باهاش زمستونا رو سر کنه بور میشن/رنگشون میپره و نخ نما میشن
حقیقت اینه که «
آدما میمیرین و خوشبخت نیستن
نیستند
پ.ن. ۱ از ته دل-خیلی غمگینانه

۱۳۹۱ مرداد ۵, پنجشنبه

یک نوشته ی مسخره

بار را شاید باید بست
بار را شاید باید بست
در دوردست شاید
آسمان رویا پرواز هست
در دوردست شاید جایی بتوان به سادگی از خود گسست
و به موسیقی-این تنها شوالیه ی نجات دهنده ی قصه ها-پیوست
بار را شاید برای رستن باید...
بار را شاید حتی نباید برد 
و شاید نباید رفت
و به آغاز بازگشت



پ.ن. این یک شعر نیست

۱۳۹۱ تیر ۲۴, شنبه

نبخشش

به خاطر حس عذاب وجدانی که بهم میدی
برای گناهی که هرگز انجام ندادم
برای نفرت و تناقض 
برای ترس و احتیاط
برای دروغ و پنهانکاری
نمیبخشمت

۱۳۹۱ خرداد ۲۷, شنبه

پروااااز

یه وقتایی هست که من 
موسیقی گوش میدم و راه میرم
با عینک آفتابی و کلاه از ترس آفتاب
و مقنعه پشت گوش از ترس باد
و کوله ی پر از کتاب
وقتایی که کتونی راحت پامه(تقریبا همیشه)و محکم راه میرم
که صدای موسیقی اونقدر زیاده که از شنیدن قضاوت و تیکه های ملت آزادم
که به جهان با تحقیر نگاه میکنم
که فکر میکنم که ثابتم و-جهان داره لیز میخوره-و دارم میرم که با همین ابزار «دنیا»رو فتح کنم
که به پرواز بپردازم
پروااااااز

خیلی خوبه
پ.ن. یک نوشته ی ساده

۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

حـــــالـ ـــبـد

درس نخواندن و حال بد
علت معلول یکدیگر هستند
در حدی که منجر به تشکیل یک دورباطل -که هیچ هم باطل نیست- میشوند
آنهم از نوع مصرح 
اینطور که:
حالت بد است درس نمیخوانی
درس نمیخوانی حالت بد میشود
و دوباره درس نمیخوانی
بدتر از آن آدم های هستند که از روی خیر خواهی آدم را نصیحت میکنند
آخ آخ آخ....
و آدم که که دلش میخواهد خیلی آرام 
یه گوشه
درازکشیده-بدون مزاحم-
بمیرد





پ.ن. تنها و بیکس
اسیر دست زندگی
پ.ن. خیلی بده آقا.......خیلی 
پ.ن. درگیر ریدیو هد و آرکایو

۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

در انتقام و گذشت

که باید کسی باشه که ازش« انتقام »تمام این درد هارو بگیری...
کسی که هر کاریش کنی مقصره
یعنی
با هر اغماضیم نگاهش کنی 
جایی 
کاری
حرفی چیزی
انجام داده که نباید 
برای تمام اینا یه مصداق سر و مر و گنده وجود داره
«خودت»
پ.ن. انسان باید با این روحیه با کنکور برخورد کنه: 
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد/ من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
نه روحیه کنونی من :
...اینک با طعم همیشگی تلخی همیشه در تناقض با نام مولف
به صرف مصدر تحمل میپردازیم
پ.ن.۲ خیلی مزخرفه آقا
...خیلی

۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

در مشغول داشتن گوش

یقینا 
یکی از دلایل کثرت تعداد ام پی تری پلیر ها و انسان هایی که تماما به آن گوش میدهند این است که در مملکت٬ در خانواده٬ در اتوبوس و مترو هر جا  که دیگران هستند٬چیز هایی بسیاری برای نشنیدن وجود دارد   

۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

در باب د لـ ـتـ ـنـ ـگـ ـي

دلتنگی بر زبان نمیاید
با آرایه ها و وزن عروضی هم همقدم نمیشود
وصف ناشدنی اما درک شدنی است
همیشه هم آغوش تنها یی و غربت و هجران است 
حتی اگر آنها وصف شوند او زیر بار این رسوایی نمیرود که نمیرود 
سوزان نیست٬اشک آور میتواند باشد اما به هق هق دچار نمیشود
سرد است و منتظر..مثل یاد دوست و آب دریا٬ سرد است
شبها به تختت نشت میکند٬آرام و با ناز تن ریز و لاغرش را توی بازو هایت جا میکٌند٬وقتی مطمـئن میشود که خوابی دست های سردش را روی گردنت٬ بر پهلوهایت میکشد
تا به یاد داشته باشی-تا از یاد نبری
پ.ن." انسان حیوانیست برده عادت"

۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه

گذشتـــــ ـه

آدم گاهی وقتا میخواد روی گذشتش الکل بریزه٬کبریت بکشه٬آتیشش بزنه
بعد به همه چیز پشت کنه و از اول یه جور دیگه ای شروع کنه 
غافل ازینکه گذشته زرنگ تر از این حرفهاست و لشکر قدرتمندی به فرماندهی "خاطرات" داره
و ...
همانگونه که آغاز کرده ای ٬ تا ابد بر همان خواهی بود ....

۱۳۹۰ اسفند ۵, جمعه

...

یه روز از خواب پا میشی
میبینی شدی یه تیکه از دیوار
حتی مثل گره گوار سامسا ی کافکا،احساس ترس و تعجب هم نمیکنی
فقط مثل یه تیکه دیوار حرف گوش کن حامل سفید و چرک..."تحمل " میکنی...

۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

باید ها

باید ها

by Shirin Zed on Saturday, January 21, 2012 at 12:58am
من الان فکر میکنم خانواده را باید حذف کرد
دوست را باید حذف کرد
باید با نفرت بود
باید قتل عام...نسل کشی کرد
باید خشم کشی کرد
باید احساس را کشت و با نفرت وقدرت و بی رحمی کشت
باید بی رحمانه کشت
باید هانیبال٬کالیگولا بود
درد زیادی زیاد است
درد ی که درد هم نیست حتی
باید به اخلاق٬عفت٬به عشق و علاقه پشت کرد
درد را باید کشت
اگر نه
دستگاه احساس درد را باید کشت
باید ادبیات را کشت
باید نا امیدی را کشت
باید کشت
باید کشت
باید...
خود را حتی ....شاید

پ.ن. نوشته شده در حال بسیار بد
.نویسنده نمیداند که باید به الان عمل کند یا آنچه عاقلانه ست
نویسنده هیچ حال خوشی ندارد

۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

صبح سیاه

آنها فقط حقیقت های غلو شده ای هستندکه در کلام زشت و منزجر کننده جلوه میکنند
حقیقت بودنشان مسجل است٬به زشتی آنها هم عادت میکنیم
*
خدا نقطه ی آخر نا امیدی است
وقتی با جست و جو در پنهان ترین زوای ذهنت هم به پاسخ نمیرسی
ناتوانی مغز ریزت را در برابر هستی میبینی
به او
نقطه ی پرگار هستی
به واحد قهار میرسی
هیچ نبردی نیست که درآن بر او پیروز شوی
و این ایمان مقطعی و کذایی
زیبا که نیست
آلوده به شرک پیشین و لا شک پسین
و از سر خواری و ناتوانیست
پای فطرت و عقل و این قبیل شراور(جمع مکسر شر و ور)هم به آن نمیرسد
*
حقیقت نفرت و بدی و کینه و نیست
نادانی و حماقت است
ما با معده مان فکر میکنیم
درگیر جنگی که هیچ کس در آن مقصر نیست و همه به نوعی در آن دست دارند
هیچ برنده ای وجود ندارد و همه بازنده اند
و طرف ما در این جنگ بی پایان خود و خون و رگ و ریشه ماست
دروغ چرا؟
ما بدبختیم
*
پایان شب سیه سپید است
باشه! همیشه همینطور بوده است
اما
پشت صبح سپید یک هیچ بزرگ است