۱۳۹۱ شهریور ۳۰, پنجشنبه

شرم ٬احساس گناه٬روزهای بد

تا وقتی که خاطره های گند و شرم آور روزهای قدیم
میتونن حالتو بگیرن
که مثلا یه چیز اتفاقی ازشون میبینی و کل روز دلت میخواد اون تیکه لعنتی مغزت که مربوط به اون خاطره س و بسوزونی 
یعنی مشکل لعنتی
جایی در عمق وجودت 
هنوز نفس میکشه
صبر میکنه 
تا برگردی بهش 
که احمق روزهای گذشته بشی
.
.
این جور خاطرات با نادیده گرفتن حل نمیشن
خودتونو گول نزنین
پ.ن. کاش میشد که عذاب وجدان نداشت
یاد آورهای همیشگی کارهای بد همیشه جلو چشم نبودن 
یه صبح دل انگیز بهاری- یا یه نامرد بی قلب میشدی یا یه بچه ی پاک :|
پ.ن.۲ من کسی و نکشتم- فکر بد نکنید