۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

در باب د لـ ـتـ ـنـ ـگـ ـي

دلتنگی بر زبان نمیاید
با آرایه ها و وزن عروضی هم همقدم نمیشود
وصف ناشدنی اما درک شدنی است
همیشه هم آغوش تنها یی و غربت و هجران است 
حتی اگر آنها وصف شوند او زیر بار این رسوایی نمیرود که نمیرود 
سوزان نیست٬اشک آور میتواند باشد اما به هق هق دچار نمیشود
سرد است و منتظر..مثل یاد دوست و آب دریا٬ سرد است
شبها به تختت نشت میکند٬آرام و با ناز تن ریز و لاغرش را توی بازو هایت جا میکٌند٬وقتی مطمـئن میشود که خوابی دست های سردش را روی گردنت٬ بر پهلوهایت میکشد
تا به یاد داشته باشی-تا از یاد نبری
پ.ن." انسان حیوانیست برده عادت"

هیچ نظری موجود نیست: