۱۳۹۱ خرداد ۲۷, شنبه

پروااااز

یه وقتایی هست که من 
موسیقی گوش میدم و راه میرم
با عینک آفتابی و کلاه از ترس آفتاب
و مقنعه پشت گوش از ترس باد
و کوله ی پر از کتاب
وقتایی که کتونی راحت پامه(تقریبا همیشه)و محکم راه میرم
که صدای موسیقی اونقدر زیاده که از شنیدن قضاوت و تیکه های ملت آزادم
که به جهان با تحقیر نگاه میکنم
که فکر میکنم که ثابتم و-جهان داره لیز میخوره-و دارم میرم که با همین ابزار «دنیا»رو فتح کنم
که به پرواز بپردازم
پروااااااز

خیلی خوبه
پ.ن. یک نوشته ی ساده

هیچ نظری موجود نیست: