۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

صبح سیاه

آنها فقط حقیقت های غلو شده ای هستندکه در کلام زشت و منزجر کننده جلوه میکنند
حقیقت بودنشان مسجل است٬به زشتی آنها هم عادت میکنیم
*
خدا نقطه ی آخر نا امیدی است
وقتی با جست و جو در پنهان ترین زوای ذهنت هم به پاسخ نمیرسی
ناتوانی مغز ریزت را در برابر هستی میبینی
به او
نقطه ی پرگار هستی
به واحد قهار میرسی
هیچ نبردی نیست که درآن بر او پیروز شوی
و این ایمان مقطعی و کذایی
زیبا که نیست
آلوده به شرک پیشین و لا شک پسین
و از سر خواری و ناتوانیست
پای فطرت و عقل و این قبیل شراور(جمع مکسر شر و ور)هم به آن نمیرسد
*
حقیقت نفرت و بدی و کینه و نیست
نادانی و حماقت است
ما با معده مان فکر میکنیم
درگیر جنگی که هیچ کس در آن مقصر نیست و همه به نوعی در آن دست دارند
هیچ برنده ای وجود ندارد و همه بازنده اند
و طرف ما در این جنگ بی پایان خود و خون و رگ و ریشه ماست
دروغ چرا؟
ما بدبختیم
*
پایان شب سیه سپید است
باشه! همیشه همینطور بوده است
اما
پشت صبح سپید یک هیچ بزرگ است

هیچ نظری موجود نیست: