من همهش سعی میکنم به خودم بگویم که حتی اگر بدون من خوشبخت باشد و بتواند به کسی به اندازهی من عشق بورزد نباید عصبانی بشوم و بترسم و بخواهم در خواب بالا سرش ظاهر شوم و حضورم را به یادش بیاورم. من سعی میکنم که بزرگسالانه رفتار کنم و به روی خود نیاورم.
من حسرت تمام ساعتهایی را میخورم که میتوانست باشد و اکنون نیست، حسرت تمام آدمهایی که فراموشم کردهاند و تمام راههایی که میتوانستم بروم و نرفتم. اگر بخواهم پیشتر بروم، دلم تنگ تمام جنبههای ناخوشایند زندگی با آدمهایی است که تنهایم گذاشتند یا تنهایشان گذاشتم.
شاید بهتر باشد هیچوقت هیچ دوستیای را تمام نکرد. یا اگر تمام کردی کاری کنی که هیچوقت هیچجایی اثری از آدمهایی که دوستیت با آنها تمام شده است نبینی. یا کاری کنی که هرلحظهای که دلتنگ کسی شدی جوری مطمئن شوی که دل آن آدمها هم برای تو تنگ شده است.
حتی وقتی که رفتی، بگو که به یادم خواهی داشت، و دلت برای لبخندم تنگ خواهد شد و فکر اینکه بدون تو خوشبخت باشم و یا به کسی به اندازهی تو عشق بورزم عصبانیت میکند و میترساندت و باعث میشود بخواهی در خواب بالای سرم ظاهر شوی و حضورت را به یادم بیاوری.
۱ نظر:
نمیدونم دقیقا چند دقیقه باید بگذره ولی یه نقطه ای هست که همهی آدما بالاخره یه روز بهش میرسن و فکر میکنم دیگه دلشون برای دوستیهای تموم شدشون تنگ نمیشه یا اگه تنگ شد چند لحظه بیشتر طول نمیکشه. اون موقع آدم حس آزادی خاصی میکنه، من خودم تازگیا به اون نقطه رسیدم، نمیتونم بگم اگه برسی خوبه یا بد ولی فکر میکنم همهی این فکرا یه روز تموم میشن و آدم بخاطر ناراحت شدن های گذشته اش احساس پشیمونی میکنه. تو وبلاگ کدئین چند سال پیش یه چیزی نوشته بود که آدم بعد از 27 سالگی باید تمام حرفایی که تو فضای مجازی زدهرو پاک کنه. من که هنوز نرسیدم ولی امیدوارم حتی اگه پشیمون نشدمم، حداقل دیگه ناراحت نباشم.
پ.ن: من هی سعی میکنم خودمو کنترل کنم که همیشه نظرمو نگم ولی هنوز نتونستم موفق بشم، امیدوارم این کامنت دادنا آزار دهنده نباشه :)
ارسال یک نظر