آقا افتادیم به گهخوری، نه ازون گهخوریا که اول یه گهی میخوری بعد پشیمون میشیدا، از اون گهخوریا که میافتید به گهخوری و هی در عرصههای متفاوت و دربرابر آدمهای متفاوت و گوناگون گههای بزرگتر از دهانتون میخورید ولی پیشِ خودتان میدانید که دارید گهِ اضافی میخورید و بهتر است دهانتان را ببندید و بیش از این خودرا خجالتزده نکنید. الان هم هی به طرز عصبی بین همهچی نیمفاصله میگذاریم بعد پشیمان میشویم و پاکشان میکنیم.
خلاصه که از صب تا عصر در عرصههای مختلف گه میخوریم و وقت تلف میکنیم و عصر که میشود سعی میکنیم گهخوری را متوقف کنیم و خبرمان کتابمتاب بخوانیم که یهوقت نخوانده و ندیده و خفننشده از دنیا نرویم. که این هم به یاری خداوند منان محقق نمیشود و از عصر تا شب هم گه میخوریم. بعد شب هم خوابهای عجیبغریبِ سورئال مورئال میبینیم و تا صبح دهنمان سرویس میشود و فردا صبح اولین کارمان بعد از چک کردن و ساعت و مشمئز شدن از نور خورشید که چشمانمان را میگاید این است که خوابمان را جایی یادداشت کنیم که خدایی نکرده از یادمان نرود و خداییناکرده بساط گهخوری فردامان به هم نخورد.
...
حقیقتش من نمیدانم شما هم احساسش کردهاید یا نه، چیزی این وسط گم شده است. شاید هم چیزی هم گم نشده باشد، حداقل چیزی باعث شده همهش احساس کنیم که چیزی گم شده است و چیزی بیخ گلویمان را چسبیده و تا هنگامی که تا خرخره وقت تلف نکنیم و گه نخوریم ولمان نمیکند، شبها که دیگر همه ظرفیتهامان تا لبه پر شدهاست دستش را از گلومان برمیکشد و جایش را به این افکار پدرسگ میدهد و اگر بیش از گهخوری و وقت تلف کردن دهنمان را سرویس نکند به کمتر از آنهم راضی نیست.
اینطور میشود که با اینکه همیشه، حتی وقتهای نشستن سر کلاس و در تاکسی و اتوبوس و هنگام طی کردن فاصلههای دانشگاه تا خانه و بالعکس و دانشگاه تا کافه و رستوران و اکبر مشتی و اینها خوش میگذرانیم باز هم خوشحال نیستیم. باز هم سر همهچیز غر میزنیم و شب که سر بر بالش میگذاریم بدنمدنمان جوری درد میگیرد که انگار داشتیم فیل هوا میکردیم یا چاه میکندیم.
...
تصویرآدم مسئولیتپذیری -که حواسش به همهجا هست و میتواند مفید باشد و چیزی بالاتر و بیشتر از یک کالبد تنبل در حال خور و خواب است- و من از خودم داشتمش مدتی است که به گا رفته و من فهمیدم که همچین تصویری اگر روزی هم جاییش به واقعیت میخورده الان هیچجایش به واقعیت نمیخورد. اگر شانس و تا حدی وراثت و محیط همینقدر خوب و مقبول بودن را هم در اختیارم نمیذاشت همین انقدر بهم لطف نمیشد، برای چیزهایی که اصلاً نیستم ستایش نمیشدم و موقعیتها و امکاناتی که اکنون دارم را نمیداشتم.
با تشکر ازینکه اجازه دادید ما هم کمی گه بخوریم.
پ.ن. ضمیر اول شخص جمع دلالت بر جنبهی فان ماجرا و نوشتن به شیوهی بچههای دبستانی دارد و خدایی نکرده کسی جز خودم را نشانه نمیگیرد.
پ.ن. ضمیر اول شخص جمع دلالت بر جنبهی فان ماجرا و نوشتن به شیوهی بچههای دبستانی دارد و خدایی نکرده کسی جز خودم را نشانه نمیگیرد.
۲ نظر:
شاید همین گوه خوری ها هم بهانه خوبی برای زندگی باشه.
چه تاریکی روش عن فکرانه ایی.
ولی در انتها هیچی با هیچی فرقی نمیکنه.بهتره همین الان رو زندگی کرد.
ارسال یک نظر