"همیشه آدمِ ول کردن بودی، آدمِ لحظههای آخر، آدمی که خوب لبخند فریبنده میزند و دیگر نمیداند چه کند، انقدر خالی و پوک که ایدهها را جذب میکردی و درونِ آن اقیانوسِ بیعمقِ آگاهیهای بیمایه میریختی، شکلی سرهمبندیشده و بیمعنا بهشان میدادی و ارائهشان میکردی، روزها و ساعتهایی بود که حتی خودت هم باورشان میکردی، اما اکثر اوقات در هشیاری مداوم به سر میبردی و همچنان به فریب و ریا میپرداختی.
بارها مچت را هنگام تقلب گرفتم، داستانها، تجربهها، اصطلاحات دیگران را میدزدیدی و به نام خودت با آب و تابِ بیشتر برای این و آن تعریف میکردی.
چه مشکلی داشتی؟ نه، واقعا چه مرگت بود؟
چیزی که میتوانستم راجع به تو بگویم، جدای وضعِ خوب خانوادگی و گذشتهی بینقص پشتِ سرت و آیندهی بالقوه درخشان پیشِ رویت، خصوصیت فوقالعادهت در جذب آدمها بود.
عادت عجیبِ جمع کردنِ چیزهارا داشتی، اگر چیزها و -البته کَسان- به اندازه کافی درخشان و عجیب بودند جمع آوری و حفظشان میکردی و اگر به انذازه کافی برق نمیزندند دور میریختیشان.
من -آنطور که حدس میزنم- برایت از آن چیزهای برق برقی و درخشان و عجیب بودم. جوانِ لاغرِ زردروی عصبانی از همهچیز و همهکس، کسی که -لتس فِیس ایت- طبیعتا جذبت شده بود، کسی که دست و پایش در برابرت بسته بود، تسلیمت شده و گاردها را پایین آورده بود. تسلیمِ خندههای بلندِ عصبی و خطابههای پرشورت در موردِ هنر و موسیقی و آدمها، تسلیمِ شجاعت و روراستیِ تقریبا ترسناکت.
تو آدمها را نزدیک و نزدیکتر میخواستی تا بهت احساس امنیت و خواستهشدن بدهند، آغوشهای گرم و مهربان را تنها تا وقتی که گرمت میکردند میخواستی، مهربان بودی تا دوستی دیگران را جذب کنی و بعد از آن تمام، ناگهان هیچی. با لبخند آدمها را جلو میکشیدی، نام خود را بر پیشانیشان مهر میزدی و رهایشان میکردی.
من موقع فرو ریختن تمام این چیزها کنارت بودم، کنارت هم شاید نه، مقابلت ایستاده بودم، قطعات را دانه دانه از جا میکندم و پرت میکردم روی زمین، میگفتم "اگر بتوانی جلویِ اشکهایت را بگیری، خرد کردنِ قطعات را متوقف میکنم."*
یک روز از خواب پا شدی و دیدی که دیگر نمیخواهی، یا نمیتوانی. دیگر هیچچیز مثل قبل نبود، تو آن چیزی نبودی که قبلا بودی، چیزی درونت به هم ریخته و آشفته شده بود، حبابی که قصرِ کثیفت را بر آن ساخته بودی ترکیده بود و مانده بودی میانِ ویرانههایش، در محاصرهی قطعات زیبای وجودِ دروغین و مصنوعیت."
"but the castle's crumbled and you're left with just a name, where's your crown King Nothing?"**
* Dogville - Lars von Trier
** King nothing - Metallica
۱ نظر:
صدایت از همه ی دنیا می آید
ارسال یک نظر