تلویزیون ۲۱ اینچِ سونی، طوسیِ روشن، دستگاهِ پخشِ سیدی و رسیورِ ماهواره، صندلیهای لهستانی که از پارکینگ پروانه خریده بودیم و میزِ دایرهای چوبی آن، موکتِ سبز سدری پر از خاک و تکههای چیپس و خاکسترِ سیگار وچیزهای دیگر. تشکِ پهنِ دونفرهی گلدارِ سفید-صورتی که از خانهی مادرم آورده بودیم. پنجرهی بزرگِ کشیده شده تا زمین و پردهی حریرِ سفیدش و گلدانهای سبزِ تکیه داده به پنجره که از تکان خوردنِ پرده جلوگیری میکرد.
آشپزخانه، یخچالِ کوچکِ سفیدِ امرسان، نوشتهها و عکسهایی که با آهنربا چسبانده بودیم به آن -فردا صبح بیدارم کن، باید برم بانک. :* یا ۵ تومن از کیفت برداشتم، پول خُرد نداشتم. یا سمنوی سوغاتِ مادرت یادت نره.- کارتِ بوف و کبابی نگین، یه عکس از من که به پهنای صورتم میخندم. کنارش، گاز و ظرفشویی و تلِ ظرفهای نشسته، کنارش آبگرمکنِ فسقلیِ همیشه خراب و تصویرِ محو و پررنگ شونده به تناوب او که غر میزند و آن را دستکاری میکند، کابینتهای سفیدِ چرکِ خالی از ظرف و بوی همیشگیِ سیر و پیاز و نم.
خارج از آشپزخانه، حمام و توالت. تنها جایی که از خانه که دوستش داشتیم. کاشیهای آبی-سفیدِ ریز، قفسههای شیشهای که جایِ مسواک و صابون و شامپو بود، توالت فرنگیِ سفیدرنگ و شلنگِ کنارش که پلاستیک رویش پوسیده بود، جا دستمالیِ همیشه خالی، پرده ی آبیِ جدا کنندهی حمام و توالت. آینهای با حاشیهی آبی و پر از لک، تنها آینهی خانه و روشوئی آن، وانِ کوچکِ سفید و دوشِ متحرکِ بالایش. لیف و شانهی سبز من و لیفِ سفیدِ تو.
خارج از حمام، در همان راهرو
تنها اتاقِ خانه. موکتِ خاکستری و دیوارهای سفید، پوشیده شده با کتابهای من و کاغذهای نقاشیِ او، بومِ خالیِ نقاشی، کمدِ قدیمی که درِ آن تَرَک برداشته، لباسهای آویزان و لباسهای تا شده، یک چمدان و دو کولهی کوهنوردی. چند تشک و لهاف اضافی و دو حولهی بزرگ سفید. یک میزِ عسلی که عودِ نیم سوختهای روی آن دود میکند.
و تصویرِ من و او که با کلید در را باز میکنیم و واردِ خانه نشده از خنده روی زمین، جلوی در ولو میشویم.
و من که آن لحظه نشسته بودم و با چشمان بسته و تنها به واسطهی چک چکِ آبِ شیر ظرفشوئی و خش خشِ جاروی رفتگرِ خیابان و آوازِ پرندههای سر صبح همهی اینها را میدیدم و او به آرامی نفس میکشید و نفسِ گرمش- دم ۱ ۲ ۳ بازدم۱ ۲ ۳ دم ۱ ۲ ۳ بازدم...- گردنم را قلقلک میداد.
*تو بی کانتینیود