من که هیشوقت به خودم با اسم نویسنده اشاره نکردم، یا هنرمند، احتمالا به خاطر اینکه مشکل اعتماد به نفس دارم و شاید (و این واقعا منطقیتره) چون که هیچوقت نویسنده یا هنرمند نبودم. اما میتونم بگم که ۴ ساله دچار writer's block شدم و از هر دقیقهش متنفرم. نه اینکه قبلش خیلی نویسندهی خاصی بودما :)) اونروز یه تبریک سال نوی میلادی توی اینستاگرام دیدم، نوشته بود امیدوارم تو سال جدید خوشحال و فلان و بهمان باشین و رایترز بلاک یا ارتیستز بلاکتون برطرف بشه -فان فکت: من نمیتونم بگم ارتیستز بلاک، اونروز خواستم به یکی بگم و زبونم نچرخید و خیلی عجیب بود- به نظرم این بهترین تبریکیه که میشه به کسی گفت -اگه کسی میخواد بهم تبریک بگه یا ارزوی خاصی بکنه، میتونه نت برداره- ادبیات، موسیقی، نقاشی و باقی هنرا میتونن خیلی هیجانانگیز باشن و گوش به دادن به موسیقی خاصی میتونه من باب مثال خیلی خیلی شگفتآور باشه اما ما شنوندهها، ما بینندهها و ما خوانندهها، هیچوقت لذت واقعیای که خالق این چیزا احساس میکننو نمیتونیم احساس کنیم. البته من اگه موزیسین میشدم از پس استرسش برنمیومدم و سر سومین اجرا از خونریزی میمردم *لبخند ترسناک* سینما این حسو به من نمیده، چون که هر صحنه رو هزار و پونصد بار میگیرن و به تهش که میرسن احتمالا ازش متنفر میشن، ولی تئاتر نه، من که دراگ خاصی مصرف نمیکنم، ولی همیشه فکر میکردم نشئگی (جایگزین بد برای های بودن؟) که اجرا روی صحنه به آدم میده، احتمالا کوکایین یا هروئین مثلا (همچنان هیچ ایدهای ندارم، کاملا حدس میزنم، نکته جالب میدونین چیه؟ روی صحنه م نبودم، یعنی اگرم بودم مخصوص عرق کردن و سکته کردن بودم و تقریبا سه چهار خطه دارم چرت و پرت محض میگم *لبخند عجیب*) به آدم نمیده.
وقتی که این نوشته رو شروع کردم شاد بودم، و رویکرد مثبتی داشتم به کل ماجرا (که احتمالا از طنز زورکیش معلوم بود، نه؟) و الان دیگه ندارم، و شکمم از داغی لپتاپ داره میسوزه( but im gonna publish it anyways)
و همینطوری، تمام شد.
پ.ن. وبلاگ اپدیت کنین، الان شاید مسخره و زورکی به نظر بیاد، ولی خود آیندهتون ازتون متشکر خواهد بود.
پ.ن.۲. یک روزی یه کسی میاد، انقدر محکم بغلت میکنه که تمام تیکههای شکستهت به هم میچسبه باز. (میدونم که چرت و پرت محضه، و هیچکسی نمیاد و تمام رابطهها در نهایت به گه کشیده میشن، ولی one can only hope *لبخند خالص*)
پ.ن. ۳ واقعی : یه دلیل وجود داره که نباید ۳ صب اپدیت کنین و اون اینه مانند یه پاتهد کهنهکار، یا پیرزنی که دچار الزایمره ته جملههاتون یادتون میره و بعدا که میخونیدش واقعا از عملکرد خودتون ناراضی خواهید بود.
پ.ن. وبلاگ اپدیت کنین، الان شاید مسخره و زورکی به نظر بیاد، ولی خود آیندهتون ازتون متشکر خواهد بود.
پ.ن.۲. یک روزی یه کسی میاد، انقدر محکم بغلت میکنه که تمام تیکههای شکستهت به هم میچسبه باز. (میدونم که چرت و پرت محضه، و هیچکسی نمیاد و تمام رابطهها در نهایت به گه کشیده میشن، ولی one can only hope *لبخند خالص*)
پ.ن. ۳ واقعی : یه دلیل وجود داره که نباید ۳ صب اپدیت کنین و اون اینه مانند یه پاتهد کهنهکار، یا پیرزنی که دچار الزایمره ته جملههاتون یادتون میره و بعدا که میخونیدش واقعا از عملکرد خودتون ناراضی خواهید بود.
۲ نظر:
بیا بهم بچسبونمت :محبت همراه طنز خیابانی در راستای اختلال بیان احساسات
پ.ن:تشویق بابت به روز رسانی
6،7 سال پیش معلم پیانوم داشت برام تعریف میکرد که یه پیانیستی هست که به شدت آنتیسوشاله، از بیرون صحنه میاد میشینه پشت پیانو، آهنگو میزنه و میره بیرون و حتی نمیتونه به آدما نگاه کنه یا براشون تعظیم کنه. برام جالب بود که همچین آدمی چرا باید این سختیو تحمل کنه و بیاد برای بقیه اجرا کنه، بعدا فهمیدم که هنرمندا انگار معتاد میشن به اون شنیدن صدای دستا، به اون استرس کوچولویی که حتی باز بعد از 1000 تا اجرا دارن. (خلاصه اینکه درست حدس زدی :دي)
پ.ن: تا امروز نمیدونستم اصطلاحی مثل رایترز یا آرتیستز بلاک داریم، خواستم یه پستی بنویسم تایتلش لیوینگز بلاک باشه ولی انگار این اصطلاحو نداریم. موزیسین شدن شاید ولی موسیقی نواختن اونقدرا هم ترسناک نیست، اگه یه روزی وقتشو داشتی برو دنبالش :)
ارسال یک نظر