۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

در مشغول داشتن گوش

یقینا 
یکی از دلایل کثرت تعداد ام پی تری پلیر ها و انسان هایی که تماما به آن گوش میدهند این است که در مملکت٬ در خانواده٬ در اتوبوس و مترو هر جا  که دیگران هستند٬چیز هایی بسیاری برای نشنیدن وجود دارد   

۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

در باب د لـ ـتـ ـنـ ـگـ ـي

دلتنگی بر زبان نمیاید
با آرایه ها و وزن عروضی هم همقدم نمیشود
وصف ناشدنی اما درک شدنی است
همیشه هم آغوش تنها یی و غربت و هجران است 
حتی اگر آنها وصف شوند او زیر بار این رسوایی نمیرود که نمیرود 
سوزان نیست٬اشک آور میتواند باشد اما به هق هق دچار نمیشود
سرد است و منتظر..مثل یاد دوست و آب دریا٬ سرد است
شبها به تختت نشت میکند٬آرام و با ناز تن ریز و لاغرش را توی بازو هایت جا میکٌند٬وقتی مطمـئن میشود که خوابی دست های سردش را روی گردنت٬ بر پهلوهایت میکشد
تا به یاد داشته باشی-تا از یاد نبری
پ.ن." انسان حیوانیست برده عادت"

۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه

گذشتـــــ ـه

آدم گاهی وقتا میخواد روی گذشتش الکل بریزه٬کبریت بکشه٬آتیشش بزنه
بعد به همه چیز پشت کنه و از اول یه جور دیگه ای شروع کنه 
غافل ازینکه گذشته زرنگ تر از این حرفهاست و لشکر قدرتمندی به فرماندهی "خاطرات" داره
و ...
همانگونه که آغاز کرده ای ٬ تا ابد بر همان خواهی بود ....

۱۳۹۰ اسفند ۵, جمعه

...

یه روز از خواب پا میشی
میبینی شدی یه تیکه از دیوار
حتی مثل گره گوار سامسا ی کافکا،احساس ترس و تعجب هم نمیکنی
فقط مثل یه تیکه دیوار حرف گوش کن حامل سفید و چرک..."تحمل " میکنی...

۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

باید ها

باید ها

by Shirin Zed on Saturday, January 21, 2012 at 12:58am
من الان فکر میکنم خانواده را باید حذف کرد
دوست را باید حذف کرد
باید با نفرت بود
باید قتل عام...نسل کشی کرد
باید خشم کشی کرد
باید احساس را کشت و با نفرت وقدرت و بی رحمی کشت
باید بی رحمانه کشت
باید هانیبال٬کالیگولا بود
درد زیادی زیاد است
درد ی که درد هم نیست حتی
باید به اخلاق٬عفت٬به عشق و علاقه پشت کرد
درد را باید کشت
اگر نه
دستگاه احساس درد را باید کشت
باید ادبیات را کشت
باید نا امیدی را کشت
باید کشت
باید کشت
باید...
خود را حتی ....شاید

پ.ن. نوشته شده در حال بسیار بد
.نویسنده نمیداند که باید به الان عمل کند یا آنچه عاقلانه ست
نویسنده هیچ حال خوشی ندارد

۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

صبح سیاه

آنها فقط حقیقت های غلو شده ای هستندکه در کلام زشت و منزجر کننده جلوه میکنند
حقیقت بودنشان مسجل است٬به زشتی آنها هم عادت میکنیم
*
خدا نقطه ی آخر نا امیدی است
وقتی با جست و جو در پنهان ترین زوای ذهنت هم به پاسخ نمیرسی
ناتوانی مغز ریزت را در برابر هستی میبینی
به او
نقطه ی پرگار هستی
به واحد قهار میرسی
هیچ نبردی نیست که درآن بر او پیروز شوی
و این ایمان مقطعی و کذایی
زیبا که نیست
آلوده به شرک پیشین و لا شک پسین
و از سر خواری و ناتوانیست
پای فطرت و عقل و این قبیل شراور(جمع مکسر شر و ور)هم به آن نمیرسد
*
حقیقت نفرت و بدی و کینه و نیست
نادانی و حماقت است
ما با معده مان فکر میکنیم
درگیر جنگی که هیچ کس در آن مقصر نیست و همه به نوعی در آن دست دارند
هیچ برنده ای وجود ندارد و همه بازنده اند
و طرف ما در این جنگ بی پایان خود و خون و رگ و ریشه ماست
دروغ چرا؟
ما بدبختیم
*
پایان شب سیه سپید است
باشه! همیشه همینطور بوده است
اما
پشت صبح سپید یک هیچ بزرگ است

۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه

من ز 72 ملت به حقیقت دورم

باید جوابی وجود داشته باشد
از آن باید های مسخره ای است که هیچ اجباری همراه آن نیست
مثل باید تاوانی وجود داشته باشد و باید نوبت آنها هم برسد...
و گیریم که جواب و چاره و درمانی هم نباشد
اما همین باید بی هیچ اجباری
کار را خراب میکند
و مثل دور باطل است.مثل پیدا کردن نفر اول در یک صف دابره ای
و البته تسلسل علل نامتناهی باطل است لابد
ما مثل همان نفر اول توی صف دایره ای هستیم،در عین حال که اول،آخر...مثل خدا،وتمام هستی که لای هیچ پیچیده شده شاید!
دایره را میگفتم،
دایره ای آدم های مختلف که هدف اول و فلسفه ی زندگیشون،از زمین تا اسمون فرق است
و هیچ نمیدانیم
نه میدانیم اول که هستیم کدامیم و نه میدانیم با کدام فلسفه و بینش اولیم
و که "چه" میگوید،و آن "چه" درست است یا غلط؟
آیا تسلسل علل نامتناهی باطل است؟
و اخر کدام است؟
.
سوزن پرگار این دایره ی لعنتی کجاست و کلا دست کیست؟
آیا تاریخ ادواری است؟
آیا کره زمین گرد است؟
آیا ماه دور آن میگردد؟
آیا واقعیتی هست؟واقعیت مستقل از ادراک آدمی است؟
آیا می اندیشم؟ آیا هستم؟
وآیا
آیا جوابی وجود دارد؟ بی هیچ اجباری