حتماً برا شما هم پیش اومده که چیزارو ول کنین به حال خودشون، به امید تحول و تکامل خود به خودی همون چیزا، انگار که به قدری این تفکرایی که میدیا فرو کرده تومون، فرو رفتن تومون که باورمون شده مثل فیلما و سریالا، مثل داستانا، آدم بدا -که خوبم نگا کنی، آدم خوب و بدی وجود نداره، حتی طیفی هم به اون صورت وجود نداره یا اگه هم باشه دو سرش خوب و بد نیستن، دو سرش احمق و باهوش، ناسازگار و سازگارن- آخرش یه جا متحول میشن و برمیگردن به راه درست -که البته باز هم نمیشه گفت درست چیه و چی نیست.
خب بذارین اول کاری روشنتون کنم، تحول خودبخودیای وجود نداره، اگرم وجود داشته باشه، در جهتی نیست که به دیدِ شما خوب و درست باشه. نه این که دنیا با آدم لج باشه و تف به این روزگار، بل اینکه چیزایی که ماهیتاً اذیتمون میکنن، یقیناً با انباشته شدن بهتر نمیشن.
و خب، مشت کوبیدن و چنگ زدن به در و دیوار هم چیزیو عوض نمیکنه، در نهایت انگشتا و دستامونو به درد میاندازه.
تا وقتی پا نشیم و نزنیم به جادههای جدید، همهی این راه حلهای هوشمندانه -راه فرارای جدید، مُشتهای جدید به دیوارای قبلی، منتها از زاویههای مختلف- فقط مچاله{تر}مون میکنه.