۱۳۹۲ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

عمق

این که قراره آخرش، یه گهی بشیم تو مایه های باقی گه ها، غرق در اقیانوس گه ها، چیز غمگینیه.
خیلی وقتا میشینم فکر میکنم  که گه خاصی بشم، که پسفردا چیزی به یاد کسی بیارم. به این که نبودن خیلی چیز غمگینیه، بیشتر باشم.
بعد آینده ای رو تصور میکنم که توش بگا رفتم، اینطور که همه چی رو(چیزایی که باقی موندن رو) ول کنم و به سعادت برسم. هرچه بادابادمآب. بعد میترسم، نمیدونم اینا که اینطور ول میکنن همه چیرو، از کدوم سیاره میان.
بعد به این میرسم که همه از من تو خیلی چیزا بهترن(کمبود اعتمادبنفس شیت) بعد به این فکر میکنم که اه، چقدرچسناله میکنم. 
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

نصف شب، دراز کشیدم روی تختم، برق رفته و نمیتونم به باقی چَتم برسم، لپ تاپ در بسته ولی روشنه وبا فاصله ی حدود سه ثانیه، چراغ سفید کنارش روشن میشه، حدود یه ثانیه روشن میمونه.
 فکر میکنم، به موفقیت برنامه ی فراموش کردن
به برنامه برای زود خوابیدن
روشن-خاموش
سوزش چشم و سردرد
خشونت
روشن-خاموش
چی شده که این همه آدم اطرافم، اینطور به گا رفتن؟
روشن-خاموش
آرزو میکنم که 
آرزو میکنم
روشن-خاموش
رومو برمیگردونم، غلت میزنم که دیگه نور روشن خاموش شونده رو نبینم.
کی تضمین کرده بود که قراره جای قشنگی باشه اینجا؟
پ.ن. خیلی خوب بود اگه میتونستم بگم که آی دنت گیو ا فاک، بات آی دو، نه به این شیوه که میخوام کاری کنم، به این شیوه که ایتس فاکینگ می آپ.
پ.ن.۲ مادر میگه آخرسر این اینترنت تورو بدبخت میکنه، در اوج چسناله، به دهنم اومد بگم آیم آلردی میزربل.
پ.ن.۳ نیم فاصله نمیگیره بلاگر، تو روحش

۱۳۹۲ فروردین ۲۴, شنبه

در تغییر مسیر

من اینجا نشستم، دارم زور می‌زنم که یه چیزی بنویسم، هرچی
کینگ کریمسون گوش میدم
و به انگیزه هام واسه داغون نشدن فک می‌کنم
گذشته ازانگیزه‌ها، نتیجه ها چیزای مهم‌تریَن
این نقل قول های الهام بخش امید دهنده رو با یه حسی از خشم و نفرت می‌خونم
و هیچی جز چسناله به ذهنم نمی‌رسه
به این فک می‌کنم مگه بالاتر از پیدا کردن آرامش، جا و کسی که بتونی کنارش به قول این خارجیا ستل داون کنی چی می‌خوای؟
و بازم چیزی مگر چسناله به ذهنم نمیاد
درست نمی‌دونم چطور شد که چسناله چیز بدی شد
به هر حال ناله نکنیم.
ولی آیا می‌دانید برای چه ما همیشه نسبت به مردگان منصف‌تر و بخشنده‌تریم؟دلیلش ساده است، با مردگان الزامی در کار نیست. مارا آزاد می‌گذارند، ما می‌توانیم هروقت فرصت داشتیم، در فاصله ی میان یک مجلس مهمانی و یک یار مهربان، یعنی روی هم رفته در اوقات هدر رفته، بزرگداشت آنان را قرار دهیم. اگر مارا به کاری ملزم کنند فقط به یادآوری ذهنی است، و قوه ی حافظه ی ما ضعیف است. در حقیقت آنچه در رفقای خود دوست داریم مرگ تازه است، مرگ سوزناک است، تاثر خودمان و دست آخر وجود خودمان است!

...آخر فکرش را بکنید، که کسی خودش را در آب بیندازد.آنوقت از دو حال خارج نیست: یا برای نجاتش خود را به آب می افکنید و در فصل سرما به عواقب بسیار سخت دچار می‌شوید! یا اورا به حال خود وامی‌گذارید و شیرجه‌های نرفته گاهی کوفتگی‌های عجیبی به جا میگذارد.

دو تیکه از کتاب سقوط-آلبر کامو

۱۳۹۲ فروردین ۱۴, چهارشنبه

در خواص جسمی ۳- در مدح آن و ذم آن


مقدمه، با بکگراند sorrow از pink floyd خوانده شود، برای تاثیر بیشتر 
شکننده ترین و بدبخت ترین جسم
یک تصویر نیم رخ: تا حدی بیقواره، خسته و شکسته طور
من به نوشتن فکر میکنم
به اینکه  این آهنگی که انقدر داره خوش میگذره و این دوست اس ام اس دهنده ی کنده نشونده تمرکزمو بهم میزنن
به این فکر میکنم که چطور میشه آدمی زهری رو دوست داشته باشه
و به این فکر میکنم زندگی بی سو تفاهم، بی رودروایسی چقدر راحت تره، اینکه آدم حدود خودشو بشناسه و تنش و برخورد کمتری داشته باشه
کلا بد نیستم
ولی فکر میکنم این بد نبودن اینبار واقعیه
حس خوبی دارم نسبت به خودم
پذیرفتن واقعیت، منطقی قدم برداشتن هممم گرچه چیزایی رو از دست دادم
یک نمای نزدیک از دست ها: رگ های سبز بیرون زده، استخوان های ظریف، روشن شده از نور صفحه ی لپ تاپ و نور مهتاب تابیده ی از پنجره ی نیمه باز، استخوان های مچ
حقیقتا اعضای زیبایی هستن، بعد از چشم ها، زیباترین چیزهای انسانی هستن(و خیر، چیزهایی که شما می اندیشید در این طبقه بندی جای ندارند)
 دستی با ناخن های کوتاه،  لاک های نیم پاک شده 
نمای نزدیک: خطوط چهره، ابروهای پر شده، خط اخم/تعجب در حال شکل گیری، پیشانی پوسته پوسته مث سر بچه ها، چشمهای قرمز از بیخوابی، مژه ها و پلک هایی که هنوز اثر آرایش دارند
گردن، رتبه ی سوم در زیبایی ها، با نمای پایین تر آن، استخوان های ترقوه و شانه و بالاتر آن، زیر چانه و تقاطع آن با استخوان های فک 
.
اینکه شاید هرکسی زهر کس دیگری است، و پادزهر هارو قایم کرده اند 
اینکه این کافی نیست، هیچ کافی نیست
And there's dust in my eyes, that blinds my sight
And silence that speaks so much louder than words,
Of promises broken

۱۳۹۱ بهمن ۲۷, جمعه

در تزلزل دار فانی، این عروس هزار داماد

-مشکلی که من با احترام گذاشتن به عقاید دیگران دارم، اینه که فک می‌کنم راه درست "این" است و جز این نیست. چجوری می‌شه که جز این باشه؟
-نه! من میگم که من نمی‌دونم راه درست چیه. ولی صد در صد مطمئنم که "این"ی که اینا می‌گن نیست.
با موسیقی بکگراند باکت‌هد-حیاط پشتی دانشکده
نقل به مضمون
..
اون لحظه ای که می‌گی:کون لقشون، دقیقا همون لحظه 

۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

اعترافات: یس، وی هو گات سام دوشواری

من یه مشکلی دارم، که تا یه حدی از دلخوری رو در خود ذخیره می‌کنم، تا یه حد مشخصی با یه مرز دقیقی، در تمام این مدت هم هیچ بروز خارجی ای دیده نمی‌شه.
حتی وقتی که مرز رد می‌شه، دلیل اصلی رو نمی‌گم چون ازش خجالت می‌کشم 
با این حال فرد یا افراد دلخور کننده رو حذف می‌کنم
نه با بی‌رحمی و نه صریحا
یه جوری که کسی نفهمه
...
ازین کودک بی‌پناهی که در من نفس می‌کشه متنفرم، ازین موجودی که گاهی انقدر وجود نداره که خودش باشه که از خوب نبودن می‌ترسه
از دیدن آدم‌های جدید
یا آدم‌های صریح و رک
و از کسانی که جذب ظاهرش نمی‌شن

پ.ن. حال ما خوب است، ولی کافی نیست
جدیدا هیچ غلط خاصی نمی‌کنیم

پ.ن. ۲ بخواهیم صادق باشیم، این ها همه در جهت جلب همدردی و توجه است
پ.ن. ۳ در حال بازسازی این مشکلاتیم، ویش می لاک

۱۳۹۱ بهمن ۱۵, یکشنبه

در دور شدن

گاهی باید دور شد
و حتی از بیرون هم نگاه نکرد
باید دور شد، در خود مچاله شد
و نیگا نکرد
باید سعی کنیم آدم های بهتری باشیم
آدم ها رو ول کنیم، تو جزیره خودمون با آدمایی که میخوایم معاشرت کنیم
تمام قضاوت‌ها شون هم به درک

باید دور شد، نه با رویکرد این‌که آدما عنن، با رویکرد اینکه بیخیال!
باید دامنمونو از کثافات بکشیم بیرون
چیز های بهتری در دورتر هست


پ.ن. گیر کار مفیدیم، گیر بی‌تمرکزی
پ.ن. ۲ شر و ور مینویسیم، اما آگاهانه

۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

در خواصی جسمی II

متوجه شد که از تمام منافذ تنش عرق میریزه بیرون
موهای فرق وسطی اش -چسبیده به پیشانی- و بلوز زرد گشاد چسبیده به بدن 
با این وجود،گرمش نبود،انگار که وسط یک کویر، در گرم ترین نقطه ی زمین رو به انجماد باشی 
شروع شده از شکم، معده
فکر میکرد که اگر، اژدهایی، پروانه ای، شعری خالکوبی داشت
با موهای شماره ی ۳ آبی/سبز رنگ 
در حال دود کردن سیگار 
اوضاع بهتری میتوانست داشته باشد 
انگار که تمام این سالها بچه مثبت بودن تا سر حد مرگ پر عفونت کرده باشدش
انگار که در تمام این مدت- در انتظار لبخند و تاییدی از سوی تماشاگرانی باشد
و سردرگمی بسیار بسیار زیاد
وقتی که کسی دور و ورش نیست

پ.ن. شاید که درد های جسمی بی دلیل، پیامی دارن واسه آدم. شاید که کارما یی وجود دارد
پ.ن. ۲ رضایت شدید