من اینجا نشستم، دارم زور میزنم که یه چیزی بنویسم، هرچی
کینگ کریمسون گوش میدم
و به انگیزه هام واسه داغون نشدن فک میکنم
کینگ کریمسون گوش میدم
و به انگیزه هام واسه داغون نشدن فک میکنم
گذشته ازانگیزهها، نتیجه ها چیزای مهمتریَن
این نقل قول های الهام بخش امید دهنده رو با یه حسی از خشم و نفرت میخونم
و هیچی جز چسناله به ذهنم نمیرسه
به این فک میکنم مگه بالاتر از پیدا کردن آرامش، جا و کسی که بتونی کنارش به قول این خارجیا ستل داون کنی چی میخوای؟
و بازم چیزی مگر چسناله به ذهنم نمیاد
درست نمیدونم چطور شد که چسناله چیز بدی شد
به هر حال ناله نکنیم.
ولی آیا میدانید برای چه ما همیشه نسبت به مردگان منصفتر و بخشندهتریم؟دلیلش ساده است، با مردگان الزامی در کار نیست. مارا آزاد میگذارند، ما میتوانیم هروقت فرصت داشتیم، در فاصله ی میان یک مجلس مهمانی و یک یار مهربان، یعنی روی هم رفته در اوقات هدر رفته، بزرگداشت آنان را قرار دهیم. اگر مارا به کاری ملزم کنند فقط به یادآوری ذهنی است، و قوه ی حافظه ی ما ضعیف است. در حقیقت آنچه در رفقای خود دوست داریم مرگ تازه است، مرگ سوزناک است، تاثر خودمان و دست آخر وجود خودمان است!
...آخر فکرش را بکنید، که کسی خودش را در آب بیندازد.آنوقت از دو حال خارج نیست: یا برای نجاتش خود را به آب می افکنید و در فصل سرما به عواقب بسیار سخت دچار میشوید! یا اورا به حال خود وامیگذارید و شیرجههای نرفته گاهی کوفتگیهای عجیبی به جا میگذارد.
دو تیکه از کتاب سقوط-آلبر کامو
...آخر فکرش را بکنید، که کسی خودش را در آب بیندازد.آنوقت از دو حال خارج نیست: یا برای نجاتش خود را به آب می افکنید و در فصل سرما به عواقب بسیار سخت دچار میشوید! یا اورا به حال خود وامیگذارید و شیرجههای نرفته گاهی کوفتگیهای عجیبی به جا میگذارد.
دو تیکه از کتاب سقوط-آلبر کامو