۱۳۹۲ خرداد ۹, پنجشنبه

فراموشی(تهوع IV)

"د وان دت سَتیسفایز می"

تکیه داده بر پشتی قرمزِ خاک‌گرفته، خیر بر حرکتِ ابرهای پشت پنجره، در حال تلاش برای پیدا کردن شکلی که شبیه چیزی باشد.
دست‌هام رو بر پرزِ موکت‌ها می‌کشم و از گیرکردنِ آنها به پوستِ خشکِ خراشیده‌ام لذت می‌برم. دست راستم را بالا می‌برم و گوشه‌ی ناصاف ناخنم را می‌جوم. در راه بازگشت دستم به روی پاها به ساعتم نگاه می‌کنم و با حالت نمایشی می‌گویم:"پوووف." انگار که کسی جز خودم می‌تواند آنجا تماشایم کند. 
به خانه برمی‌گردد. انگار که در ظهر تابستان از سایه بانِ خنک به آفتاب‌تابنده‌ترین نقطه ی زمین رفته باشی.
صورتِ سفید بی‌رنگِ در محاصره‌ی قطره‌های عرق،دست‌های بلند با رگ‌های بیرون زده و زخم‌های سفید و صورتی‌ رویشان.
"تو بال و پر گرفتی به چیدنِ ستاره"
-چقدر گرم شده، وااای، مُردم امروز.
+امتحان چطور بود؟
-مزخرف. 
+اون پسره چه خبر؟
-گایید منو!
+عه؟
-نه بابا، به صورت استعاری.
+هان. می‌خندم و ۳۲ تا دندان سفیدم را به رخش می‌کشم. با نفرت و بی‌اعتنایی در چشمانم زل می‌زند و نگاهش را برمی‌گرداند. 
-باید تمیز کنیم این سگدونی رو.
+سکوت.
کیفش را کنار در می‌اندازد و دراز می‌کشد روی موکت قهوه‌ای، به سختی بدنش را می‌کشد و زیر سیگاری را از چند متر آنطرف‌تر به خود نزدیک می‌کند، سیگاری می‌گیراند و با آرامش توی هوا فوت می‌کند. خیره بر اشکال نامفهوم دودِ در هوا می‌گویم:"سعید زنگ زد."
-خب؟
+سکوت.
-جوابشم دادی؟
+سکوت.
-دادی، نه؟
+سکوت.
-خاک بر سر آشغالت کنن، آدم نمی شی.
+اون دلیلِ هیچی نبود. هیچی تقصیر اون نبود. با صدای عصبیِ لرزان.
دیگر چیزی باقی نمی‌ماند مگر اینکه مرا تحقیر کند و من تحسینش کنم، انقدر به این شیوه‌ی زندگی خو کرده‌ ام که انگار از اولی که جهان جهان بوده هرچه دیگران گفته‌اند تایید کرده ام و تا بوده ام، بوده ام که امثال او برای بالابردن عزتِ نفس لجن‌گرفته‌ی خودشان هر لحظه شخصیتم را به گُه بکشند.
از هیچ تکه‌ای ازین وضعیت ناراضی نیستم، نه اینکه این فاحشه‌ی خانه‌زادی را که ساخته‌ام دوست داشته باشم، یا لحظه‌ای بتوانم بی آنکه به کیفیت لبخند‌هایش فکر کنم بخندم، و نه اینکه بی‌حس شده‌ام و دیگر هیچ چیزی به تخمم هم نیست، اینکه هیچ کس بیشتر از من لیاقت چنین تحقیری را ندارد.
آنقَدَر در لحظه زندگی می‌کنم که ماتحتِ جهان را پاره کرده‌ام. آنقدر که چند دقیقه‌ی قبل را به سختی به یاد می‌آورم، چه برسد به اهمیت دادن به آن‌ها.
*توبی‌کانتینیود

هیچ نظری موجود نیست: