۱۳۹۴ دی ۵, شنبه

How I suck at writing endings #2

می‌دونی، من همیشه ازون آدمایی بودم که اگه یه دختر خوشگل می‌دیدم نمی‌رفتم بهش بگم که خوشگله، میدونی چی میگم؟ همیشه ترجیح می‌دادم که Awkwardطور نگاهش کنم و اگه اون نگاهم کرد الکی نشون بدم که نگاهش نمی‌کنم. همیشه یه طوری نتونستم که به آدمایی که خوشم میاد ازشون بگم. یه عده آدما هستن که ترجیح می‌دن به دخترای خوشگل برینن و با خراب کردن اعتماد به نفسشون بهشون نزدیک بشن. می‌تونم بگن هیچ وقت این کارو نکردم. میدونی چی میگم؟ میتونم بگم که آدم خفنی نبودم. ولی می‌تونم اینم بگم که آدم بدی هم نبودم. 
اینطوری که می‌گم به نظر می‌رسه برای یک کشیشی دارم اعتراف می‌کنم، که قبل ازینکه به دار آویخته بشم گناهام پاک بشه (دوستان غرب‌گرایی مارو ببخشن. شما تالا شنیدین کسی بره قبل اعدام پیش آخوند اعتراف کنه؟) شاید یه جایی یه وقتی امکان داشت که من یه آدم محکوم به اعدامی بودم که همین الان نشسته پیش کشیش و درحالی که گوشه‌ی چشم چپشو می‌خارونه و دماغشو بالا می‌کشه داره مثلا تعریف می‌کنه که دی‌هایدرت شدم و واسه همین اون جوون عربو با چند 
گلوله پشت سر هم کشتم و حتی وقتی مطمئن شدم که مرده بازم شلیک کردم، انگار که پدرکشتگی داشتم باهاش.
البته الان که نیستم، می‌خوام بگم من می تونستم همون دختر خوشگلی باشم که الان روم نمیشه بهش بگم خوشگله، همون دختری که حتی نمی‌خوام باهاش به یه جایی برسم. می‌دونی چی می‌گم؟ شاید بعضی آدما وقتی بهشون نزدیک بشی عیباشون انقدر زیاد بشه که دیگه اون حسی که بهشون داشتی رو نداشته باشی. مثل یه عکس قشنگ که وقتی زوم می‌کنی می‌بینی هیچم قشنگ نیست. می‌خوام بگم هرچقدرم که بگم که چقدر همه ‌چی سست و الکیه، می‌تونم بازم بگم. ولی هی، اینکه ذرات ریز بارون رنگین کمونو درست می‌کنه و اون ذرات ریز از اتم ساخته شدن، باعث نمی‌شه که رنگین‌کمون دیگه قشنگ نباشه، میشه؟

۴ نظر:

Stéphane گفت...

You don't suck at writing endings :) :honest

ناشناس گفت...

چرا توئیتر نمیای دیگه!!!!!!

shirin Zed گفت...

لطف شماست :)

shirin Zed گفت...

چون بدم میاد ازونجا D: