۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

( تهوع VII)

    وقتی بیدار می‌شوم. می‌بینم‌ش که نشسته روی صندلی کامپیوتر، روبروی میزِ رنگ و رفتهِ‌ی طوسی-آبی رنگ. پاهایش را بالا آورده، روی میز گذاشته، پای چپش را با ریتمِ ثابتی تکان تکان می‌دهد، روی ناخنِ شصتِ پای چپش اثرِ لاکِ مشکیِ چندماهِ پیش باقی مانده و من می‌بینم که، چپ، راست، چپ، راست، چپ، راسـ... .
-می‌ری سیگار بخری؟ پایش از حرکت می‌ایستد. می‌بینم که با چشمانِ گودرفته‌ی خیس و سرخ از بی‌خوابی، التماس‌آمیز نگاهم می‌کند. ادامه می‌دهد:..من باید  یه ساعت مانتو تن کنم، تو که لباست خوبه، برو بخر.
-باشه. از جایم بلند می‌شوم: چیزِ دیگه‌ای نمی‌خوای؟ شیر، دلستر، غذا؟ برگشتم دیگه نمی‌رما.
-کالباس بگیر، با نوشابه زرد. لبخند می‌زند و بلند می‌شود، کارتِ بانکیش را از کیف پولش درمی‌آورد و دراز می‌کند سمتم.
-نمی‌خواد، پول هست.
-بگیر، می‌دونم دستت خالیه.
-همین یه دفه ها.
-باشه.
     نورِ مهتابی صورتش را رنگ‌پریده‌تر کرده، ساعتِ کجِ روی دیوار ۹:۴۸ دقیقه را نشان می‌دهد. از خانه بیرون می‌روم و در را  قفل می‌کنم. توی راه پله، با همسایه‌ی فضولِ طبقه‌ی پایین- یک زنِ لاغر حدودا ۴۰ ساله، با موهای سفید و پرپشت، با چشمانی که حتی از چشمانِ  گیسو گودتر و سرخ‌تر است- برخورد می‌کنم. سلام می‌کنم و سعی می‌کنم بدون اینکه مجبور به مصاحبت بشوم بروم پایین، گیرم می‌اندازد و صحبت می‌کند.
-سلام پسرم، خوبی؟ دوستت خوبه؟-با تاکیدِ بر دوستت، خوب می‌دانم که زنت نیست.-
-بله، مرسی.
-شارژ این ماهُ دادین؟
-نه هنوز، این ماه گیسو مریض شد کلی پولِ دوا درمون دادیم.
-ای بابا، چی شد مگه؟ صحنه‌های وحشیِ سرخ‌رنگی از جلوِ چشمانم رد می‌شوند، سرم را تکان می‌دهم تا از فکرشان دور بشوم.
-ذات‌الریه شده بود، الان خوبه.
-هفته‌ی پیش یه صداهای عجیب غریبی از اتاقتون می‌اومد. این مریضی ربطی به اون... .
-نه، نداره. من عجله دارم، ببخشید.
     پشتِ سرم فریاد می‌کشد:" شب بخیر.". حس می‌کنم نگاهش تا پیچِ بعدیِ پله‌ها دنبالم می‌آید. از ساختمان خارج می‌شوم و نورِ زرد-قرمزِ تابولویِ سوپری، چشمم را می‌زند. وارد می‌شوم و کالباس و نوشابه را برمی‌دارم، کنارِ پیشخوان می‌ایستم تا مردِ پشتِ دخل توجهش به سمتم جلب شود، مردِ پشتِ دخل -حسین آقا- مشغولِ صحبت با چند دخترِ جوان است که آرایش غلیظ و شال‌های رنگیِ دارند، می‌خندند و گرمِ صحبتند، با حالتِ عصبی روی پیشخوان ضرب می‌گیرم و چندبار سینه‌ام را صاف می‌کنم. همچنان توجهی به من ندارد، لرزان صدا می‌کنم:"امم...حسین آقا؟ من عجله دارم." بداخلاق پاسخ می‌دهد:
-بله؟
-گفتم عجله دارم، اینارو حساب می‌کنید؟
-الان می‌آم.
-یه پاکت وینستون لایت و یه پاکت کنت پاورم بدید.
-بیا، ۱۶،۲۰۰می‌شه.
-می‌شه کارت بکشید؟ ابرو بالا می‌اندازد و هن هن کنان دستگاه پوز را می‌کشد سمتِ خودش. ۱، ۶، ۲، ۰، ۰، ۰. اینتر.
-رمز؟
-۳۶۴۲
-بفرما.
-شبتون بخیر.
-سکوت.
با کلید در را باز می‌کنم، گربه‌ی ولگردِ کنار در را پیشت می‌کنم و از پله‌ها بالا می‌روم. ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸، ۹ واحدِ ۳ و ۴. ۱۰، ۱۱، ۱۲، ۱۳، ۱۴، ۱۵، ۱۶، ۱۷، ۱۸، واحدِ ۵ و ۶. نفس‌زنان درِ واحدِ ۵ را باز می‌کنم.
-چرا انقدر دیر کردی؟
-این زنیکه فضولِ واحدِ ۳ خفتم کرد، بعدم تو سوپر معطل شدم.
نایلون را از دستم می‌گیرد، دنبالِ سیگار می‌گردد و پاکت را که پیدا کرد بازش می‌کند و یک سیگار روشن می‌کند و با آرامش توی هوا فوت می‌کند.
-وایی. چقدر نسخ بودم. بعد با دستانِ باندپیچی شده‌اش کالباس را پیدا می‌کند و از کیسه فریزر بیرون می‌آورد. 
-ولش کن، تو بشین من غذا رو حاضر می‌کنم. هر طور که بشود، عذاب وجدانِ این چند روز راحتم نمی‌گذارد. چند برگ نیازمندیها پیدا می‌کنم و پهن می‌کنم کف زمین، از یخچالِ گوشه اتاق سس و از قفسه‌ی کنارش نان و لیوان بر می‌دارم . سفره را می‌چینم و کنارش می‌نشینم. کنارم می‌نشیند و مثل یک گربه سرش را روی پایم می‌گذارد و دستِ راستم را بلند می‌کند و روی شکمش می‌گذارد.
-اه، نکن گیسو. بلند می‌شود و بغضش را فرو می‌خورد که چشمم به کبودیِ بزرگ روی رانِ لختش می‌افتد و خودم بغلش می‌گیرم. بی حرف مقاومت می‌کند. فشارِ بازوانم را بیشتر می‌کنم تا ثابت دراز می‌کشد.
سیگار دوم را روشن می‌کند و شروع می‌کند به حرف زدن. یک لقمه‌ی سفت و خشک و بی‌مزه به دهان می‌برم.
-امروز داشتم فکر میکردم.
-سکوت.
پک می‌زند و ادامه می‌دهد:"داشتم فکر می‌کردم که چجوری اوضاع رو بهتر کنیم. اینطوری همش دعوا، همه‌ش فحش. نمی‌شه که."
نگاه می‌کنم به جزئیاتِ ابروها و موهایش بعد هم کل بدنش. پولیورِ خاکستری کهنه‌ی مرا پوشیده است، بدون شلوار.
-تو نظری نداری؟
-سکوت.
-چرا با من حرف نمی‌زنی؟
- سکوت.
*تو بی کانتینیود*
*ترجیحا با بکگراند Pushit(live) - Tool بخوانید.

هیچ نظری موجود نیست: