۱۳۹۳ دی ۲۵, پنجشنبه

Feel the hollowness inside of your heart, and it's all right where it belongs

شب‌ها سخت‌تر است، روزها که معاشرت می‌کنی و آدم‌ها را می‌بینی و محبت بیش از حد می‌کنی و به هر بچه‌ای که دیدی لبخند می‌زنی و به آدم‌های زیبا چند دقیقه خیره می‌شوی و بعد که سرشان را بالا می‌آورند دستپاچه  جای دیگری را نگاه می‌کنی همه چیز آسان‌تر است. تا موقعی که سرت شلوغ باشد می‌توانی فکرش را به جاهای دور ذهنت بفرستی و پیش خودت وانمود کنی که چیزی نشده است.
اما شب‌ها داستان متفاوتی دارد، شب‌ها که محرکی نداری مغزت را با آن  پر کنی فکرش از پاهایت می‌آید بالا و انگشتان سردش را به بدن تازه‌ گرم شده‌ات می‌کشد و باسن بزرگ و سنگینش را روی سینه‌ت، درست روی قلبت می‌گذارد و می‌نشیند، دست زیر چانه می‌زند و زل می‌زند به چشمانت.