۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

سیاه

ما جهان را هم که سیاه کنیم،کسانی پیدا خواهند شد که از ما خیلی باهوش تر باشند و گول حرف های صد من یه غازمان را نخورند وبا وجود اینکه میدانند چه هستیم،باز هم دوستمان بدارند.و همینجاست ه گیر میکنیم،باید با کسانی باشیم که میدانند چه هستیم،یا کسانی که نمیدانند و نمیفهمند
***!...
در واقع به گذشته که نگاه میکنم میبینم از همان بچه گی  به همه،حتی خودم دروغ گفتم
و حالا به نقطه ای رسیده ام که دیگران نمیتونم خودم را ازین لایه متعفن دروغینم خلاص کنم
من حقیقتا نمیدانم،شیرینی هستم که از غیبت بدش می اید،یا انکه مشتاقانه در ان شرکت میکند
شیرینی هستم که میخواهد قید همه چیز را بزند،برود دنبال مسکن و افیون و همه چیز را رها کند،یا انکه میخواهد پدر خودش را در بیاورد جهان را درست کند
شیرینی هستم که میخواهد انقدر سرد باشدکه به کسی دل نبندد؛یا انکه همه ی جهان را دوست بدارد،حتی دشمنانش را
و این لفظ مسخره ی ما ،از همین می اید
از "او منم،یا منم او" یی که در گوشم زنگ میزند


پ.ن. گور بابای تمام ارایه های ادبی که هر چه خود زنی کردم،نیامد که نیامد!!
پ.ن. 2:بدانید و اگاه باشید که من راست نمیگویم،ان منی که میبینید،شاید منی نباشد که واقعا هست،و کدام واقعا،تمام این ها حقیقت است و بس!
پ.ن3. هیچ هدفی هم نداشتیم ازین نوشته ی بی معنی